اینجا مینویسم شاید ... اینجا مینویسم شاید گذر زمان تو را هم یه روز برای خواندن این مطلب به اینجا بکشاند... من همانم که با اینکه میدانستم تو نمیتوانی با من باشی ولی باز دوستت داشتم. منی که میدانستم بیشتر از نصف حرفهایت راست نبود ولی به احترام دلم باور میکردم! و ندانستی که آنهایی که نصف شب با آنها میحرفی و وقتی اس ام اس هایی من نمیآیند میگفتی لابد حافظه پر شده است!!!! همه رفتنی أند و فقط چند روزی تو را میخواهند. من تمام اینها را میدانستم. ولی دوستت داشتم
گاهی وقتا توی رابطه ها نیازی نیست طرفت بهت بگه : برو ! همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه...
همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه و همین که حضور دیگران توی زندگیش پر رنگ تر از بودن تو باشه هزار بار سنگین تر از کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه پس برو